يكشنبه ۲۱ بهمن ۰۳
گاهی احساس میکنم در یک چرخهی بیپایان گرفتار شدهام؛ مثل ماشینی که هر روز همان مسیر تکراری را طی میکند، بدون آنکه مقصدی در کار باشد. تلاش میکنم، برنامه میریزم، کار میکنم، اما در نهایت حس میکنم تمام این تلاشها فقط برای حفظ یک توهم است. توهم پیشرفت، توهم تغییر.
در ظاهر، انگار همهچیز رو به جلو حرکت میکند، اما وقتی عمیقتر نگاه میکنم، میبینم که در همان نقطهی قبلی گیر افتادهام. انگار رشد کردن به یک نمایش تبدیل شده، نمایشی که باید هر روز اجرا کنم تا خودم و دیگران را قانع کنم که هنوز امیدی هست. اما در حقیقت، چیزی تغییر نکرده است، یا حداقل تغییری که واقعا معنیدار باشد، رخ نداده.
شاید مشکل اینجاست که زندگی به شکلی طراحی شده که بیشتر از آنکه واقعا تغییری ایجاد کند، فقط حس تغییر را به ما میدهد. یک مسیر بیانتها که پر از تکاپو است اما مقصدی ندارد. انگار قرار نیست به جایی برسیم، فقط باید همیشه در حال دویدن باشیم، وگرنه از حرکت بازمیمانیم.
به این فکر میکنم که شاید باید از این چرخه بیرون بزنم، اما چطور؟ آیا واقعا راهی وجود دارد، یا این هم یکی دیگر از آن توهمهایی است که ذهنم برای فرار از این یکنواختی میسازد؟